دریاچه باش ...
استاد پیر از شاگرد غمگینش خواست تا مشتی نمك در لیوان آبی بریزد و سپس از آن بچشد .
سپس از او پرسید : چه مزه ای می داد ؟
جوان گفت : وحشتناك بود . سپس استاد از جوان خواست كه دوباره قسمتی نمك بردارد اما این بار آن را در دریاچه ای بریزد و از آن بچشد . سپس از او پرسید : چه مزه ای دارد ؟ جوان گفت : خوب.
استاد گفت نمك را احساس كردی ؟ جوان گفت : خیر. استاد در كنار شاگردش نشست و دستان او را دردست خود گرفت و گفت : غم و ناراحتی زندگی مثل همین نمك می ماند نه كمتر و نه بیشتر.
مقدار غم و درد هیچ گاه كم و زیاد نمی شود ، همواره ثابت است اما مقداری كه ما میچشیم با توجه به ظرفی است كه در آن قرارش می دهیم تغییر می كند. سپس هنگام فرارسیدن درد و غم سعی كن تا ظرفیتت را افزایش دهی.
لیوان بودن را كنار بگذار ،
دریاچه باش !
:: بازدید از این مطلب : 696
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4