نوشته شده توسط : nahal

اطلاعات زیر،‌حاصل یك تحقیق بر روی یك گروه میلیونی از دختران ایرانی است كه در آن رابطه‌ی بین سن و معیار ازدواج مورد بررسی قرار گرفته است. 

1۸ الی ۲۰ سالگی: حداقل لیسانس داشته باشد،قدبلند،‌خوش بر و رو،‌ خوش تیپ،‌ خوشمزه!،‌ پولدار،‌دارای ماشین (حداقل 206)،‌ترجیحا خارج رفته. 

۲۱ الی ۲۴ سالگی: حداقل فوق دیپلم داشته باشد،‌قد متوسط هم اشكال ندارد، قیافه چندان مهم نیست، تیپ معقولانه، بداخلاق نباشد،‌دارای ماشین (حداقل پراید)، خارج رفته ‌نرفته فرقی ندارد. 

۲۵ الی ۲۹ سالگی: مدرك تحصیلی چندان مهم نیست،‌كار داشته باشد كافیست، قدش خیلی كوتاه نباشد ترجیحا، مهم سیرت است نه صورت!، آدم نباید ظاهربین باشد،‌ دست بزن نداشته باشد همین، ماشین نداشت اشكال ندارد ولی قول بدهد بعدا بخرد. 

۳۰ الی ۳۵ سالگی: مدرك اصلا مهم نیست فقط سواد خواندن و نوشتن داشته باشد كفایت می‌كند، كار داشته باشد، قدش اصلا اهمیت ندارد،‌مهم فهم و شعور است. 

۳۶ الی ۴۰ سالگی: كار داشته باشد كافیست،‌فهم و شعور هم ترجیحا داشته باشد.

۴۱ الی ۵۰ سالگی: مذكر باشد كفایت می‌كند!۵۰ الی آخر: در حال حاضر مشترك مورد نظر در دسترس نمی‌باشد/ نو ریسپانس تو پیجینگ! 

در پایان به پسران محترم و عزیز توصیه می‌شود:
توصیه : با توجه به بالا رفتن سن ازدواج دختران كه میانگین آن نزدیك به سی سال است ، زیاد خودشان را برای ادامه‌ی تحصیل، مشكل سربازی،خرید منزل،‌ماشین،‌موبایل و غیره اذیت نكنند؛ چرا كه هم عجله كار شیطان است و هم طبق آمار فوق،‌طرف همینجوری از شما راضی است و نیازی به زحمت اضافه نمی‌باشد



:: بازدید از این مطلب : 1259
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

1- بزر گ بينديشيد ولي با يک کار کوچک آغاز کنيد.

۲- قبل از آغاز يک کسب و کار بايد مطمئن شويد که مفهومي که در ذهن داريد قابل اجراست. بهتر است ابتدا يک نمونه کار انجام دهيد و نتيجه را ارزيابي کنيد. بينديشيد که چگونه ميتوانيد تئوري خود را در يک مقياس کوچک بيازمائيد، قبل از اينکه متعهد کاري بزرگ از قبيل قرارداد رهن و يا خريد مکان شويد.

۳- اگر حتي بتوانيد حداقل يک مشتري پيدا کنيد و به شما ثابت شد که طرح مورد نظرتان قابل اجراست اين شانس را داريد که اين موفقيت ،دفعات ديگري نيز برايتان تکرار گردد.

۴- با بودجه محدود کار کنيد. اگر تجهيزات قديمي‌تان قابل استفاده هستند، تجهيزات جديد تهيه نکنيد. معامله پاياپاي بهترين روش تهيه تجهيزات مورد نظرتان است.

۵- بدون داشتن يک طرح کسب و کار جامع که حاوي کليه جزئيات باشد به آغاز يک کسب و کار جديد مبادرت نورزيد.

۶- يک حسابدار مي‌تواند به شما در مسائلي نظير گردش نقدينگي، نقطه سربه سر و صورت سود و زيان کمک کند.

۷- بانکها به مراتب ارزان‌تر از شرکا هستند و مشکل کمتری نيز در مواجهه با آنها داريد. داشتن يک شريک مانند ازدواج بدون وجود عشق است. زندگي شما در اينصورت از آن خودتان نخواهد بود. البته به ياد داشته باشيد که آغاز يک کسب و کار با يک شريک بي‌نهايت بهتر از عدم آغاز يک کسب و کار است.

۸- وقتي يک شريک داريد بايد به نظرات اونيز توجه کنيد. در شراکت بدون رسيدن به توافق لازم هر تلاشي به بن بست خواهيد رسيد.

۹- مسئله ديگر، مدير عامل بودن و داشتن رای اکثريت است. اين دليل ديگری است که آگاه باشيد هيچ‌گاه بيش از ۴۹ درصد از سهام شرکت خود را واگذار نکنيد، البته اگر تمايل داريد که کنترل اوضاع به دست خودتان باشد!!

۱۰- آيا برای کسب و کار شما بازار وجود دارد؟ وسعت اين بازار چقدر است؟

تحقيقات بازار بسيار مهم و اساسي است. بهتر است به جای ايجاد بازار جديد، بازارهای موجود را پيدا کنيد.

۱۱- اگر در اين بازار رقيبي نداريد و يا رقابت محدودی وجود دارد، هشيار باشيد. ممکن است به واقع بازاری وجود نداشته باشد! به عبارت ديگر ممکن است روی يک محصول خاص دست گذاشته باشيد که تا کنون شناخته نشده است.

۱۲- قبل از آغاز يک کسب و کار، با يک مشاور، وکيل، واسطه بيمه و يا مدير بانک مشورت نمائيد. مشاوره بانک مجاني است. مشاوره اوليه با مشاوران حرفه‌ای نيز مجاني است. اما قبل از هر اقدامي پرسش نمائيد.

13- عموما بهترین کسب و کاری که می توانید انتخابی گوید: شما میتوانید در هر زمینه کسب و کار و یا صنعت جدید از طریق خواندن کتاب متخصصین آن فن، حتی برای یک ساعت در روز نیز می توانید عملا تجربه کسب نمایید. حتی بیشتر از آن نیز میتوانید مطالعه کنید زیرا هرچه بیشتر مطالعه کنید، مغز اطلاعات جدید را بهتر از اطلاعات جزیی و آسان درک می کند. تکرار با فاصله ،یک روش موثر در یادگیری موثر و اثبات شده است.

14- حتی اگر فکر میکنید که برای آغاز کسب و کاری که در ذهن دارید به تجربه عملی نیاز دارید میتوانید مدتی را برای یکی از رقبای خود کار کنید. حتی میتوانید نیمه وقت کار کنید. هرچه برایتان مفید است یاد بگیرید و در عین حال مزد نیز دریافت کنید. البته بهتر است قبل از امضای قرارداد مربوط به انجام فعالیتهای محرمانه از آنجا بروید زیرا ممکن است علیه شما شکایت کنند!

15- به همان سرعتی که دارایی شما افزایش می یابد، باید هدفتان این باشد که خود نیز توسعه پیدا کنید و از یک صاحب کسب و کار/ مجری  به یک صاحب کسب و کار/ مدیر تبدیل شوید.

16- هیچ وقت نباید کسب و کاری را با این هدف که کلیه امور را خود رتق و فتق کنید آغاز نمایید. این کار درست مانند این است که کار خود را با پول بخرید.

17- اگر بخواهيد هر کاری را خودتان انجام دهید عملی نیست. باید یاد بگیرید که تفویض اختیار کنید. باید افراد با انگیزه ای را بکار بگیرید که حتی از شما باهوشتر و زیرک تر باشند. به آنها استانداردهای بالای خود را بیاموزید و در حالیکه آنها اغلب کارها را انجام می دهند بر آنها نظارت داشته باشید.

18- انتخاب یک نام تجاری مناسب، برای موفقیت شما بسیار حایز اهمیت است. بعد از سالها تجربه در تبلیغات و بازاریابی، پیشنهاداتی که در این مورد به شما ارایه می کنم به شرح زیر میباشد:

19- نام شما نباید مشابه نام رقبایتان و یا نزدیک به آن باشد زیرا اولا مشتریان سردرگم میشوند و به آسانی شما را پیدا نمیکنند و ثانیا ممکن است مورد شکایت شرکتهای رقیب واقع شوید.

20-هرچقدر اسم شرکت کوتاهتر باشد، به یاد ماندنی تر خواهد بود.

21- اسم باید به آسانی هجی شود و به وضوح قابل تلفظ باشد.

22- اسم شما باید تبلیغی باشد برای آنچه می خواهید انجام دهید. کسب و کارهایی که نام صاحبان خود را دارند تنها در صورتی موفقند که این اسم برای دیگران آشنا باشد و یا مترادف یک محصول و یا خدمت شناخته شده باشد.

23- نباید نام شما به نام شرکت ثبت شده دیگری تجاوز کند.

24- نام شما باید متمایز و در ارتباط با تصویری باشد که مایلید از کسب و کار خود ارایه دهید. برای نمونه اگر شما خدمات نظافت منازل را انجام میدهید انتخاب نام سویس منازل APHRODITE(به معنای عشق وزیبایی) کاملا نامناسب است و در عوض نام خدمات منازل Spicand Span( به معنای نو و تروتمیز) بسیار مناسب خواهد بود.

25- با توجه به ثبت اسم شرکت شما در کتاب زرد اگر اسم شما با اولین حروف الفبا آغاز شود در صدر لیست شرکتها قرار خواهید گرفت.

26- شاید شما دوست داشته باشید نام شهر و یا شهرستان خود را بخشی از نام شرکت خود قرار دهید.

27- دلیل دیگری که نام کوچک خود را در نام کسب و کارتان مورد استفاده قرار ندهید، این است که در اذهان مشتریانتان تبعیض ایجاد می کنید و آنها به دنبال شما می گردند و در حالیکه سایر همکارانتان بیکار نشسته­اند کار فراوان روی سر شما ریخته میشود.

28- همچنین زمانی که تمایل به فروش و یا واگذاری کسب و کار خود دارید در صورتی که نام کسب و کارتان، اسم کوچک شما باشد، به قیمتی پایین تر از زمانی که یک نام تجاری مناسب داشته باشد به فروش میرسد.

29- تعیین نام مناسب به این روش انجام می شود:
یک جلسه هم اندیشی با روش طوفان مغزی (brain storming) تشکیل دهید. نام های مناسبی را که به ذهنتان می­آید بنویسید، حتی اگر مسخره به نظر آیند. در این مرحله کمیت بیش از کیفیت اهمیت دارد. این رویه باید منجر به تولید حداقل 100 اسم گردد.

30- در این مرحله به تسویه فهرست اسامی و حذف نام های نا مناسب بپردازید تا به 6 الی 7 نام برسید. به ارتباطات فکری مردم نیز بیندیشید و اینکه اغلب آنها کدام اسم را ترجیح میدهند. این لیست را به دوستان و انجمن­های حرفه­ای که به قضاوت آنها اطمینان دارید نشان دهید و نظر آنها را بخواهید. همچنین دلیل آنها را از انتخاب این اسم بپرسید. در نهایت، خودتان تصمیم بگیرید زیرا شما رییس هستید و تصمیم نهایی با شماست چون کسب و کار متعلق به شماست.

31- سپس به کتاب راهنمای آنلاین و آفلاین مراجعه کنید تا ببینید که آیا اسم منتخب شما وجود دارد یا خیر.

32-همچنین در اینترنت شناسه های  ".com" را جستجو کنید تا بدانید که آیا نام مورد نظر شما در اینترنت وجود دارد؟ به یاد داشته باشید که ".com" به ".net" ارجحیت دارد.

33- قبل از هزینه کردن هر مبلغی برای تبلیغات، توضیح مختصری در مورد کسب و کار جدیدتان بنویسید و برای رسانه­های معتبر بفرستید.

34- نهایتا هر کارآفرین باید به یاد داشته باشد که اغلب کالاها و خدمات به خودی خود به فروش نمی روند. شاخص ویژه­ای برای این مطلب وجود دارد. اقتصاد دانی با نام ویافردو پارتو قاعده­ای را به عنوان یک اصل ارایه داده است که به قانون 20-80  معروف است. این اصل بیانگر این مطلب است که اگر 20% از کسب و کارها به ارایه خدمات مشغول باشند، 80% دیگر درگیر خدمات فروش و تبلیغات هستند.

35- بنابراین بهتر است به مطالعه موردی در مورد روش­های تبلیغات و فروش برای کسب و کار خود بپردازید. .



:: بازدید از این مطلب : 1166
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

تا حالا عاشق شدی؟!!؟

یه عاشق واقعی؟!!؟

وقتی عاشق باشی....



اگه عاشق باشی...

تمام فكر و ذهنت درگیرشه، ‌طوری كه صدای همه، ‌صدای اونو واست تداعی می‌كنه و هر چیزی كه می‌بینی یه خاطره از اونو واست زنده می‌كنه...

روزی صدبار sms هاشو می‌خونی و با خوندنشون، نیشت تا بناگوشت باز میشه...

اگه قرار باشه بهت زنگ بزنه،‌ یه ساعت مونده به تماسش هی به ساعتت نیگاه می‌كنی و بعد بی‌اختیار گوشیتو برانداز می‌كنی یا به گوشی خونه خیره میشی...

انگار ثانیه‌شمار با كلی كش و قوس خودشو میرسونه به ثانیه بعدی...

هی تو ذهنت مرور می‌كنی كه، الان كوله‌بار انرژی رو از صداش می‌گیری و غم و غصه‌هات یادت میره و امیدوار میشی به همه ناامیدیا...

 بعد از یه گپ كوتاه 2 دقیقه‌ای، صدای دور و بریات در میاد، كه ای آقا! 2 ساعته پای تلفن چی ‌میگی؟ و تازه می‌فهمی دو دقیقه نبوده و تایمر 120 دقیقه رو نشون میده و باید با اكراه خداحافظی ‌كنی،‌ اما همیشه منتظری كه اون بگه خداحافظ...

اگه قرار باشه ببینیش...

صدای تالاپ تولوپ قلبتو دو تا كوچه اونورتر هم میشه شنید، ‌حالا بگذر از تته پته‌ای كه می‌كنی و اون خنده‌ای كه برای پوشوندن دست‌پاچگی و سوتی‌هات تحویلش میدی، ‌حالا ممكنه حتی اون علاقه‌ی آنچنانی بهت نداشته باشه

دوست داری همه ساكت باشن و تنها صدای اون باشه كه برات حرف میزنه،‌ حالا هر چی هم كه خزعبلات سر هم كنه انگار داره واست قصه لیلی و مجنون میگه و چنان شیفته صحبتش میشی كه حتی بعضی وقتا...

از یه چیزی خیلی می‌ترسی كه نكنه به هر دلیلی از دستش بدی و اون دیگه تو رو نخواد یا از دستت ناراحت شه..

حرف كه بلد نیستی بزنی همش میگی ناراحتت كردم؟ ناراحت شدی؟

اگه هم حرفی زدی كه احساس كنی بد بوده 100 بار میگی ببخشیدا، به خدا منظوری نداشتم..

از محالات، فراموش كردن روز تولدشه  واینكه بهترین و به یاد موندنی‌ترین كادو رو بهش بدی...

دلت میخواد با چشات، با ‌زبونت، با نیگات بهش بگی عاشقانه دوستش داری و حاضری برای لبخند و رضایتش هر كاری كنی...

بعد كه بنا بر آداب و شعور روابط متقابل باید تو هم حرف بزنی،‌ میگی كه فرهاد پیش عشقت كم میاره و بیستون كه هیچ اورست هم كفاف كنده‌كاری عشقتو نمیده...

از10 تا حرف، 11 تاش اینه كه خیلی دوسش داری و اینو بهش ثابت می‌كنی، دروغم نمیگیا، هر كاری برای اثبات محبتت می‌كنی؛‌

مثلاً همه رو واسه وصلتتون راضی می‌كنی...

یا ‌زیر بار مهریه‌های سنگینی میری كه 10 نسل بعد از تو هم توان پرداختشو ندارن...

حتی حاضری شغلتو، تیپتو، خونتو عوض كنی...

ادامه تحصیل ‌میدی...

یا به جای فرار از سربازی میری سربازی...

و یا هزار تا چیز دیگه...

 همه اینا رو دیدم كه میگم

اینا تقریباً‌ حال و روز یه عاشق واقعیه...

اما اینو میدونم كه خیلی از ما....


شیعه‌ها معنی عشقو نمی‌فهمیم، یكیش خودم... 

تا كی انتظار!!

ما انقدر تو چیزای مختلف غرقیم كه یادمون میره كه یكی هست كه عاشقمونه و روزی هزاربار اون به‌ جای كارای حقیقتاً زشتمون از خداعذرخواهی می‌كنه...

برای دیدن و شنیدن صدای نازنینش لحظه‌شماری نمی‌كنیم و در عمل، هیچ اشتیاقی نداریم...

بارها همه احساس كردیم كه به نوعی صدامون كرده و حتی برای تغییر مسیر اشتباهمون، راهنماییمون كرده، اما بی‌خیال به راهمون ادامه دادیم...

از اینكه از دستش بدیم یا ازمون ناراحت شه، نمی‌ترسیم یا بهتره بگم بی‌اهمیتیم...

نمی‌دونیم كه در كنارش بودن چه لذتی داره و برای در كنار بودنش تلاش نمی‌كنیم...

اصلاً نمیدونیم چه پیام‌هایی به ما داده تا از خوندنشون لبخند بزنیم...

تولدشم كه... كارامون بیشتر برای خودمون به یادموندنیه تا آقا و چه زیبا گفتند:

«این جشنها برای من آقا نمی شود                   شب با چراغ عاریه فردا نمی شود»

ما نتونستیم از بیابون‌نشینی ‌درش بیاریم و به همه بگیم:

آی، اهل عالم، این آقا،‌مولای ما بقیة‌الله است، اربابمون مهدی (عج) فاطمه است.

نه تنها نتونستیم غربتشو كم كنیم، كه فقط هفته‌ای دوبار از دست ما شیعه‌ها كه مثلاً خودمون و محبش میدونیم گریه می كنه...

بماند اونایی كه با ظلم به مادرش و جدش خون به دل نازنینش كردن و این غم تا ظهورش و چه بسا قیامت موندگاره...

برای شنیدن حرفای خدائیش هیچ اشتیاقی نشون ندادیم و بعد از 1176 سال، هنوز 313 عاشق واقعی نداره...

نه،‌ منم میخوام عاشق بشم اما...

عاشق یوسف زهرا (س)

آقا شرمنده‌ام، میدونم كه ردم نمی‌كنی و...

آقا ببخشید كه دعای فرج شده عادت ولق‌لقه زبونم

آقا فقط بگم كه، ‌با همه بدیام دوستت دارم و منو از خودت جدا نكن

اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب‌الزمان

 آیا تو را می‌بینم؟!



:: بازدید از این مطلب : 667
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

   محكمه عدل الهی

 

یــه روز كــه از زنـدگـی خستــه بــودم               یــه گـوشـــه‌ای چشمــامو بستــه بـودم

خــوابیـــده بــودم تـوی خواب و رویــا                  بــا چـشـــم دل دیـــدم تـمـــــوم دنـیـــــا

منـــادی داد می‌زد كــســـی در نـــــره                بایــد حـســاب كتـاب بشـیــن محشــره

هــزار هــزار مــامــــــور حــی ِ داور                      ایستــاده بــودن مثـل صــد تـــا لشـكــر

حــالا دیـگــــه موقـــع سرنــوشت بــود               هــم در دوزخ بــاز و هـم بهشـت بـود

مــامــــورا اومــدنـــــد بــرای حـســاب                 راست راستی خیلی سخته اونجا جواب

دیـــدم كـــه دلـــها هــمــگی غـمـیـنــــه             محشـــر كبـــری كــه میگـــن همینــــه

مـــرد و زن ایـسـتـــاده همه پریشــون               بـــا سینــــه‌ی كبـــاب و چشـــم گریون

خـــلاصــه مــأمــــور خـــــدای یـكتـــا                رسیـــدگی می‌كــرد بـــه كـــار اونـهــا

چشـــا همـــه بـــه دســت مـــأمورا بود            پــرونــده‌هـــای همــگـی ســــــیـاه بــود

نیـــاز نبــــود، قفـــل به لبـــامـون زدن               دسـت و زبــون و پــا جـواب مـیـــدادن

چشـــم و دل و گـــوش و تـمـــوم اجـزا             یـكـی یـكـی حـرف میــزدن در اونــجــا

اونجــــا كــسی دیگـــــه معـطـل نبــــود            جــای زبــون‌بـــازی و كـل كـل نـبـــود

نــوشـتـــه بـــود تـمــــــوم آمــــارمــون             عـرق می‌ریختیــتم همـــه از كـارامـون

چشــم ِ می‌گفت كــه چشم چـرونی كرده       زبـون می‌گـفت كه بــد زبونی كـــــرده

پـــــا ِ می‌گفت بــه را ه بـاطـل می‌رفـت            پــی ِ هـــوا و هــــــــوس دل می‌رفــت

دسـت ِ می‌گفـت بــا مـن عـرق خریـــده          گــوش ‌‌ِ می‌گفــت تــرانـــه می‌شـنیـــده

ایـن همـونــه كــه هــی هـــــوار می‌زده          تــو كوچـــه‌ها هــمــش قمـــار می‌زده

دیـــدم یـــه عـــتده رو بـه شكل حیـوون           گـاو و شغال و خر و خـرس و میمون

گفتــم اینــا چــــرا بـــه پیـــچ و تـابـــن؟           جـواب اومــد زنــــــای بــی‌حجــــابـن

اونــــا كــــه سرخــاب می‌زدن به لبهــا            بـــزك می‌كــــردن بــــرای جوونـــــا

بـا ســــر و سینـه‌هـــای نیمـه عـریــــون           می‌اومــــدن تـــو كوچــــه‌ و خیــابون

بــا مانتـــوهـــای چـسـب و كـوتـاهشـون          بستــه بــودن دســت هـزار تا شیطون

بـــه قـلب و روح هـمـــــه می‌زدن تـــك              می‌اومــدن شـــــبـیــه یـك عـروســك

بـستــــه بـــودن چشـــا رو تــوی دنیــــا             بـــازی می‌كــــردن بــــا دل جـــوونا

كجــا به فكـــر حـــق‌پـرسـتـی بــــودن !؟            دنـبــال عشـق و حــال و مستی بودن

از اون طـرف دیــدم بـه بنــــد زنجیــــر                  هزار هزار تــا خــوك و روبــاه پیـر

گفــتــم اینــــا چـــــرا ذلیـــل و پستـــــن             گفتنـــد نــزول خــور و شیكم پرستن

اینـــا نـــزول خـــواری رو پیشـه كردن                 خون خلایقـــو تـــو شیشــــه كــردن

دیـــدم یــــه عــــده‌ی دیـــگه گــرفتـــار               شبیـه گرگ و سگ و موش و كفتـار

معـــــرفی شـــــدنــد اینـــا كـیـــایـنــــــد             شراب فروشــــا و عـرق خـورایـنــد

یكــــی اومـــد از اهــــل عـلــــم و ادب               یــــــه آدم مـنـظــــــــم و مــــــرتـب

میـگـن كــــه حـق كـسی رو نخــــورده               فقــط عرق خـریــده خــورده مـــرده

شمـــا بگیـــد بایـــد بــــره تـو بهشـــت              یـــا كـــه جهنمـــه بــراش ســرنوشت

مـن نمی‌گــــم كــه كــم بشــه یـــا زیـاد              ایـن سخـنــه خدایـــه اهــل مـعـــــــاد

وعده حقـــــــــه، نمیشــــــه بیــش وكـم             عـرق خــــورا بـــایــــد بـرن جهـنم

چـــرا قلــم رو پیــچ و تابــش میـــــدی                عـرق خـوری رو تو رواجـش میدی

كــی گفتـــه كه خـــــدا هواشــــو داشتـه            كی گفتـه كه شـراب براش گـذاشـتـه

پــرت وپـــلا چــــرا به هــــم می‌بــافی               نـرفــتــی پـــای مـنــبـرای كــافـــی

كــــار ادب رو بــــه كجـــا كشــوندی!؟               آیـات قــــرآن و مــگــه نخـــوندی!؟

طـفـــل نـوآمـــــــوز نـرفتــــه مكــــتب               شعـــر تـو، توهینـــه به دین ومذهب

ایـن حـرفــای بی‌ربــط و بـاطـل چیـه؟                علی تا هست تـوماس ادیســون كیه؟

مـن نمی‌گــم یـــه وقتــی از دشـمـنـــی             جــای خــدا چــرا تو حـرف میزنی؟

ولــش كنیــــد یـه چیــــزی گفتـــه آقــا                خــودش جـــوابشو میــده اون دنیـــا

یــــه عــده‌ی دیگــــه شبیـــــــه زالـــو                وول میـــزدن تـــو اون همــه هیاهو

نــــــــدا اومـد اینــــا كه در خروشــــن                كاســـب بی‌رحــم گــرون فروشــــن

بـــــا پولشـــون بگو چیكـــار می‌كردن                جنســـای روز و احتكـــار می‌كردن

یـه دستــه‌ی دیگــــه بــا قلـب مضـطـر               اومــده بـــودن همـــه شكـل انتــــــر

یــواشـــــكی یــكــی خـبـــردارم كـــرد                گیـج شـــده بودم، منو هوشیارم كرد

گفت اینـــــا كه دیـدی به سوز و سازن               آدمـــــای كــاهـــل بـی‌نــمــــــــازن

هركــــاری توی دنیـــــا بـــــوده كردن                  حــق ضعیفـــارو همیشـــه خوردن

بعضیـــــاشون گاهی نمـــاز می‌خوندن              ولــی دل خـــدا رو میســـوزونــدن

ســـــر روی مهـــــر بـــا عجله نهـادن                  می‌گفتــی كــه مســابقـــه میــــدادن

حیلــــه میكـــردن تو صــــف مسلمیــن               مثـل كـلاغ نوك میــزدن بر زمین

یـــه دستـــه‌ی دیگــــه شبیــــه راســـــو              اومــــده بــودن ولی خـیلی بـدبــــو

دل از اونـا پــــر از غرض مرض شــد                    حـال و هـــوای همــگی عوض شـد

بـــوی تعـفــــن توی محشـــــر اومــــــد                حوصــله‌‌ی همــه دیگــه سر اومــد

نــدا رسیــــد اینــــــــا كه بدبـــو بـــودن                تــو زندگــی خیلــی دروغگو بودن

همـــه شـــــدن طعمه‌ی آتیـــش اونجــــا              بجــز یــه عـــده اهـــل دیــن وتقـوا

اونـــا كــــه بودن همــــه نــــــور عینی                 سـینـــه زن و مـــــــردم حـسـیـنـی

نــه سینــــه‌زنهایی كـــه مفلس بـــــودن              فـقـط اونـــایی كــه مخلـص بـودن

خلاصـــه نوبت كــــه بــــــه ماها رسید                 یـه خــرده هـم، دلـم توسینـه لرزید

یــه وقــــت دیدم كـه بـا یه تخت روون                   فـرشتــه‌ها دارن میـــان پـیـشـمـون

عقـــــده هنــوز نشستــــه تـــوی گلــوم               گفتـــم كـه كارمون دیگه شد تموم

رو گــــونه اشكمــــون میریــزه نـم نـم                   شایــد كــه مــا رو ببــرن جهنــــم

تختـــــــو آوردن پیشمــــون گذاشتــــن                فرشتــه‌ها پــرده رو بر‌می‌داشتــن

همــــه به فكــــــر اینكه مشروط شدیم                پرده رو برداشتن و مبهوت شدیم

یكی از اون فـــــــرشتــه‌هــای امـــداد                 پشــت سرهم هی صلـوات فرستاد

تــــوان نداشتیــــم توی زانوهامـــــون                تكیــه می‌كردیـــم به كناریــهامون

دلا همــــه تـو سینـــه مـــبتلا شـــــــد               دوبـــاره محشری ز نو بــه پا شد

دست روی سینــه احتـرام می‌كردیـــم              با صلــوات همـــه ســلام میكردیم

هوش و حـــــواس دیگه نبود برامون                 چیــزی دیگــه نمی‌شِنید گوشامون

كی میتونه بگه رو اون تخت كی بود                خــودم میگـــم فاطمـــه وعلـی بود

این خبــرو همـــه بـــه هـــم میدادیـــم             خــدا میدونـــه از نفـــس افـتـــادیم

پیچیــــــد صدای همـــه بــا زمزمـــه                  كــه اومـــده مــادرمـــون فاطمـــه

همـــــــه رها ز غصـــه و غـم شدن                   مامـــورا تا كمـــر همــه خم شـدن

حضرت زهرا كه فداش بشـــــم من                    الـهی خـاك زیــر پــاش بشــم مـن

رو كرد به مأمورا كه هرچی هستن                   اینـــا همـــه بچــــه‌های من هستـن

چیكار دارین حســاب كتاب می‌كنین                 هی ازشون سوال جواب می‌كنیـن

اگـــه كــه رو سیــاهن اینـــا همــــه                   حســــاب كتابشــــون همــه با منه

اینــــــا همه بوی گــل یـاس میـدن                   سینـــــه زن حضرت عباس بودن

بیــــا تو حال و روزشـــونو ببیـــن                       سینـــه‌های كبودشـــونــو ببیــــــن

اینــــا همـــــــــه عاشق نور عیـنن                     دیوونـــــــه‌ی زنجیری حســــــینن

تو بچگی وقتی زمیـــن می‌خوردن                    نــــام علی از تـــــه دل می‌بــردن

هیئتی ین، سینه هاشون زینبی ست             تموم قلب و روحشون فاطمی ست

كی گفتــــه كه بایــــــــد برن جهنم                   اینـــا بهشــــتین تو هــــر دو عالم

غم از دل خستـــــــــه‌ی ما زدودن                     در بهشــت بــــه روی ما گشودن

چو باستان مست رخ یـــــــار شدم                   توی بهشت یه دفعـــــه بیدار شدم



:: بازدید از این مطلب : 1338
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

1ـخوشتیپ تر از خودشون نمی تونن ببینن.

2 -هر روز که باهاشون اشنا بشی.

3- روز بعد به طور اتفاقی تولدشونه .

4 -دوست ندارن دم ویترین مغازه وایسن مبادا

دوست دخترشون از چیزی خوشش بیاد .

5 روز تولد دوست دختراشون یا ماموریتن یا مسافرت.

6 -اگه راجب سربازی یا دانشگاه ازشون بپرسی

تب 40 درجه می گیرشون.

7 -همشون دوست دختر ندارن اگرم داشتن

یا مرده یا خیانت کرده.

8 -هروقت دیر می کنن به جون ماماناشون

تو ترافیک بودن .



:: بازدید از این مطلب : 1246
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


کتابی امده است که خداوند مردان را افرید برای نشان دادن قدرتش اما این با عقل اصلآ جور در نمی اید چون مردان هیچ قدرتی ندارند مخصوصآ در برابر اسلحه ی زنانه.

بعضی پسرا برای این که نشان دهند هنرمند هستند موهای خود را تا منتها الیه شانه ها یا کمر خود بلند میکنند
دیگر از ان هیکل و شکم مردان قدیم خبری نیست چون تمامی پسران به باشگاه بدنسازی میروند و هر کدام به جای وانت پیکان که با ان کار کنند اسبی دارند که سوارش میشوند و موهای خود را بر باد میدهند.

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا مکنی بنیادم

پس این بر ما واضح و مبرهن است که وجود پسران آیه و قدرت خداوندی نیست پس این سوال بر همگان به وجود میاید که این موجودات جرا زنده هستند و همچنان نفس میکشند؟؟؟
ایا این همآن خشم و غضب خدا نیست؟
ایا این همان عذاب الهی نیست؟
چه عذابی از این بالاتر که پسری به دختری بگوید دوست دارم؟
این همانند انی است که عزراییل به فردی لبخند بزند و بگوید عزیزم بیا بغلم.

خبر جدید:
طبق امار گرفته شده به نتیجه رسیده ایم که اکثر دخترانی که والدینشان نفرینشان میکنند و به قول معروف اق والدین میشوند دچار این گونه عذابهای الهی میشوند .

اخطار:*
به تمامی دختران توصیه میشود هر گاه به همچین موجودی برخورد کردید میتوانید از کلمه ی « بسم الله الرحمن الرحیم »استفاده کنید چون انها میپرند.
به امید روزی که خداوند به تمام عذابهایش خاتمه دهد و در رحمت( زیبا دختران گل عسل طلا ) خود را به روی بندگانشدبگشاید.
امین یا رب العالمین



:: بازدید از این مطلب : 887
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


1- مردان خوب، زشت هستند.
2- مردان خوش قیافه، خوب نیستند.

3- مردان خوب و خوش قیافه به جنس موافق تمایل دارند.

4- مردان خوب، خوش قیافه و علاقمند به جنس مخالف، متاهل هستند.

5- مردانی كه آنچنان خوش قیافه نیستند، ولی خوبند، پولدار نیستند.

6- مـردانی كه آنچنان خوش قیافه نیستند، ولی پولدار و خوبند، تصور می كنـنـد مـا بـه دنبال مال آنها هستیم.

7- مردان خوش قیافه و بی پول، بدنبال پول ما هستند.

8- مردان خـوش قـیافه، كه آنچنان خوب نیستند و تا حدی به جنس مخالف علاقمندند، تصور نمیكنند كه ما به اندازه كافی زیبا هستیم.

9- مردانی كه تصور می كـنـنـد مـا زیـبـا هستـیم، به جنس مخالف علاقمندند، تا حدی خوش قیافه و پولدار هستند، آدمهایی ترسو و بزدل میباشند.

10- مردانی كه تا حدی خوش قیافه هستند، تاحـدی خـوب هستند، مقداری پول دارند و سپاسگزار خدا هستند، به جنس مخالف علاقمندند، خجالتی هسـتند، و هرگز اولین قدم را برنمی دارند ( برای آشنایی پیش قدم نمی شوند).

11- مردانی كه هرگز قدم اول را برنمیرارند، زمانی كه ما پیشقدم می شـویم، اتوماتیك وار علاقه را در ما از بین میبرند.
تلخه آخه حقیقته



:: بازدید از این مطلب : 1179
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

همه می گن که گناهه......................................................عشق پاک من به چشمات

می گن عشق ما تباهه.........................................................دل ندم به سادگی هات

همه فکرشون همینه...............................................که جدا بشیم من و تو

نمی خوان عشقی بمونه.................................میون قلب من و تو

تو بگو که این دروغه..........................توی قلبت جا ندارم

سرت اینقدری شلوغه..........من دیگه جایی ندارم

حس تلخ یه حسادت.........تو چشاشون خونه کرده

میدونم جای سعادت ......................آرزوشون غم و درده

به اونا بگو گل من ................................... حس خوب عاشقی رو

بگو که توی دل من ......................................................کاشتی بذر رازقی رو

بیا ثابت کن به دنیا...........................................................که هنوزم عشق زنده اس

بینه هرچی توی دنیا ............................................................عشق پاک ما برنده اس

میگن عاشقی که جرم نیست......................................................عشق یک پسر گناهه

میگن عشقه اون که عشق................................................. نیست هوسه فقط گناهه

اونا عشقو حس نکردن عشق................................... که مردو زن سرش نسیت

می دونی باور نکردن عشق............................... خیانتی باهاش نسیت

حرفاشون برام مهم نیست.............پشت تو هرچی که می گن

هیچی جز تو تو دلم نیست.............اینو حتی اونا می گن

می میرم از عشقت آخرحرف من نیست همه میگن

وقتی بدونم که یک لحظه به یادم هستی،

تمام عمرم را فدای آن یک لحظه می کنم

                               که من بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
  •  



:: بازدید از این مطلب : 1357
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal






آرزوی من اینست
که دو روز طولانی
درکنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من اینست
یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم

آرزوی من اینست
که تو مثل یک سایه
سر پناه من باشی
لحظه تر گریه

آرزوی من اینست
نرم و عاشق و ساده
همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من اینست
هستی تو من باشم
لحظه های هوشیاری مستی تو من باشم

آرزوی من اینست
تو غزال من باشی
تک ستاره روشن در خیال من باشی
آرزوی من اینست
در شبی پر از رویا
پیش ماه و تو باشم
لحظه ای لب دریا

آرزوی من اینست
از سفر نگویی تو
تو هم آرزویی کن
اوج آرزویی تو
آرزوی من اینست
مثل لیلی و مجنون
پیروی کنیم از عشق
این جنون بی قانون
آرزوی من اینست
زیر سقف این دنیا
من برای تو باشم
تو برای من تنها



:: بازدید از این مطلب : 1736
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal



پس از مرگم مزارم را با آب و صابون بشویید تا هر کس از مزارم رد شد بخوره زمین بخندم روحم شاد شه!!! 

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. 
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید . 
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! 
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتککاری کنند . 
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است. 
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم. 
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد! 
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند . 
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست. 
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند. 
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید. 
گواهینامه رانندگیام را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد. 
در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند . 
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش میطلبم. 
به مرده شوی بگویید مرا با چوبک بشوید چون به صابون و پودر حساسیت دارم . 
چون تمام آرزوهایم را به گور میبرم، سعی کنید قبر مرا بزرگ بسازید که جای جسدم باشد
  •  



:: بازدید از این مطلب : 1474
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()