نوشته شده توسط : nahal

رگ های پاییزی را می شمارم خشک تر از همیشه و زرد تر از همیشه بی تو حتی برگ های پاییزی هم مثل همیشه نیستند چه برسد به دل من!! دل بیچاره ام بی تو چه زجری می کشد بی تو به هم ریخته تر از باغ طوفان زده ام عبورم ده از کوچه ی عشقت و بخوان مرا با همان لحن همیشگی دعوتم کن به سفره ی دلت لحظه ها را می شمارم تا دوباره ببینمت تا دوباره به نظاره ی لبخندت بنشینم و آهنگ عشقم را برایت بخوانم و دوست داشتن را برایت کامل کنم

منتظر باش اما معطل نشو تحمل کن اما توقف نکن قاطع باش اما لجباز نباش صريح باش اما گستاخ نباش بگو آره اما



:: بازدید از این مطلب : 1423
|
امتیاز مطلب : 87
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 30 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

عاشقت گشتم تو گفتی عاشقان دیوانه اند! عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای

وقتی كسی تو را دوست دارد و خالصانه این دوستی را در عمل ثابت كرده است نباید نسبت به او بی تفاوت بود یا دست به كارهایی زد كه او را نسبت به خود دلسرد و مایوس ساخت

باز امشب غزلی کنج دلم زندانی ست ، آسمان شب بی حوصله ام طوفانی ست هیچ کس تلخی لبخند مرا درک نکرد ، های های دل دیوانه من پنهانی ست...

محبت و عشق چیزی نیست كه برای دركش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد، چرا كه عشق آنقدر عمیق است كه در مرز كلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی است كه از تفاوت نوع و جنس فرا رود. برای هدیه‌كردن محبت یك دل ساده و صمیمی كافی است تا ازدریچه‌ی یك نگاه پرمهر، عشق را بتاباند و مهر را هدیه كند. محبت آنقدر نافذ است كه تمام فصل سرمای یاس و ناامیدی را در چشم بر هم زدنی بهار كند. عشق یكی از زیباترین معجزه‌های خلقت است كه هرجا ردپا و اثری از آن به جا مانده تفاوتی درخشان و ستودنی چشم‌گیر است. محبت همان جادوی بی‌نظیری است كه روح تشنه و سرگردان بشر را سیراب می‌كند و لذتی در عشق ‌ورزیدن هست كه در طلب آن نیست. بیا بی‌قید و شرط عشق ببخشیم تا از انعكاسش كل زندگیمان نور باران و لحظه لحظه‌ی عمر، شیرین و ارزشمند گردد. در كورترین گره‌ها، تاریك‌ترین نقطه‌ها، مسدودترین راه‌ها، عشق بی‌نظیرترین معجزه‌ی راه‌گشاست. مهم نیست دشوارترین مساله‌ی پیش روی تو چیست، فقط این را بدان که سرسخت‌ترین قفل‌ها با كلید عشق و محبت گشودنی است. پس : معجزه‌ی عشق را امتحان كن !

روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک فقط می خوان بهت بگن :. . تولدت مبارک



:: بازدید از این مطلب : 1766
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 30 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

تصور هم نمی کردم ، شوم مغلوب این بازی…

تو از ان راه دور ایی ، به جانم اتـــــش اندازی…

تو اتش گشته من مومت ، شدم مجذوب و مفتونت

توانستی تو از این گِل ، به مهر خود دلی سازی…

تو دانستی که ای جانم ! من اهویی گریزانم

که رام کَس نگردد جز ، دل عشـــــاق پروازی…

به مهر و عشق دلجویت ، شدم لیلای ان کویت

نشستی بر سر راهم ، کنی صیدم چو شهبازی…

نمی دانم کجا دادم ، نشان از ضعف اشیلم

که با تیری توانستی ، مرا از پــــــا دراندازی…

روان گشتی به دنبالم ، دگرگون کرده ای حالم

دل ناشاد غمگین را ، بکردی گــــــــرم اوازی…

دل سنگم شده شیشه ، مزن هرگز بر ان تیشه

مبادا این دل نـــــــــــــــازک ، به زیر پا بیندازی…

تو با ان کاسهء صبرت ، به من دادی دم و فرصت

که از ان حالت خسته ، برون ایم  چنین راضی…

من از اخلاق و ان  خویت ، شدم مجـذوب ان رویت

که اکنون با چنین شعری ، کنم این گونه طنازی…

بگفتم قصه ای هر شب ، ز ســوز غصه و از تب

ولی امشب چه دریایی ، شد از این قصه پردازی…



:: بازدید از این مطلب : 1283
|
امتیاز مطلب : 83
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 20 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 

 

سیمین بهبهانی


یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
 


جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی : 

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی 



جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا : 

گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم



جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را



جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا

صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست



عتاب شمس الدین عراقی به رند تبریزی:

ای رند تبریزی چرا این ها به آن ها می کنی
رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی 
ره می زنی صهبای ما ای وای تو ای وای ما
شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی؟ 
سیمین عاشق پیشه را گویی سخن ها ناروا
عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها می کنی 
طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان خوش تاختی
بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی 
خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را
آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی 
دلبر اگر بر ناز شد ،افسانه ی پر راز شد
دلداده داند گویدش : باز امتحان ها می کنی 
معشوق اگر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند!
ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی؟ 
عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد
گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی؟ 
او داند و دلدار او ، سر برده ای در کار او
زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی 
از (بی نشان) شد خواهشی ، گر بر سر آرامشی
بازت مبادا پاسخی ، گر این ، زیان ها می کنی


 

 



:: بازدید از این مطلب : 1642
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 21 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

من يک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هيچ گاه به خاطر دروغ هايم مرا تنبيه نکرد. مي توانست، اما رسوايم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه اي آوردم پذيرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.


اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم، وعده هايش را شنيدم اما نپذيرفتم. چشم هايم را بستم تا خدا را نبينم و گوش هايم را نيز، تا صداي خدا را نشنوم. من از خدا گريختم بي خبر از آن که خدا با من و در من بود.


مي خواستم کاخ آرزوهايم را آن طور که دلم مي خواهد بسازم نه آن گونه که خدا مي خواهد. به همين دليل اغلب ساخته هايم ويران شد و زير خروارها آوار بلا و مصيبت ماندم. من زير ويرانه هاي زندگي دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هيچ کس فريادم را نشنيد و هيچ کس ياريم نکرد. دانستم که نابودي ام حتمي است. با شرمندگي فرياد زدم خدايا اگر مرا نجات دهي، اگر ويرانه هاي زندگي ام را آباد کني با تو پيمان مي بندم هر چه بگويي همان را انجام دهم. خدايا! نجاتم بده که تمام استخوان هايم زير آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسي بود که حرف هايم را باور کرد و مرا پذيرفت. نمي دانم چگونه اما در کمترين مدت خدا نجاتم داد. از زير آوار زندگي بيرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خداي عزيز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمايم.


خدا گفت: هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم.


گفتم: خدايا عشقت را پذيرفتم و از اين لحظه عاشقت هستم. سپس بي آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رويايي زندگي ام ادامه دادم. اوايل کار هر آنچه را لازم داشتم از خدا درخواست مي کردم و خدا فوري برايم مهيا مي کرد. از درون خوشحال نبودم. نمي شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بي توجه باشم. از طرفي نمي خواستم در ساختن کاخ آرزوهاي زندگي ام از خدا نظر بخواهم زيرا سليقه خدا را نمي پسنديدم. با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چيزي در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک مي کند و من از زحمت عشق و عاشقي به خدا راحت مي شوم. پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا اين که وجودش را کاملاً فراموش کردم. در حين کار اگر چيزي لازم داشتم از رهگذراني که از کنارم رد مي شدند درخواست کمک مي کردم. عده اي که خدا را مي ديدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ايستاده بود نگاه مي کردند و سري به نشانه تاسف تکان داده و مي گذشتند. اما عده اي ديگر که جز سنگهاي طلايي قصرم چيزي نمي ديدند به کمکم آمدند تا آنها نيز بهره اي ببرند. در پايان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجري زهرآلود بر قلب زندگي ام فرو کردند. همه اندوخته هايم را يک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمي بر زمين افتادم و فرار آنها را تماشا کردم. آنها به سرعت از من گريختند همان طور که من از خدا گريختم. هر چه فرياد زدم صدايم را نشنيدند همان طور که من صداي خدا را نشنيدم. من که از همه جا نااميد شده بودم باز خدا را صدا زدم. قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود. گفتم: خدايا! ديدي چگونه مرا غارت کردند و گريختند. انتقام مرا از آنها بگير و کمکم کن که برخيزم.


خدا گفت: تو خود آنها را به زندگي ات فرا خواندي. از کساني کمک خواستي که محتاج تر از هر کسي به کمک بودند.


گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غير تو روي آوردم و سزاوار اين تنبيه هستم. اينک با تو پيمان مي بندم که اگر دستم را بگيري و بلندم کني هر چه گويي همان کنم. ديگر تو را فراموش نخواهم کرد. خدا تنها کسي بود که حرف ها و سوگندهايم را باور کرد. نمي دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره مي توانم روي پاي خود بايستم و به زودي خداي مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گريخته مرا، تنبيه کرد.


گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم.


 خدا گفت: هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور کن و بدان بي آنکه مرا بخواني هميشه در کنار تو هستم.


گفتم: چرا اصرار داري تو را باور کنم و عشقت را بپذيرم.


گفت: اگر مرا باور کني خودت را باور مي کني و اگر عشقم را بپذيري وجودت آکنده از عشق مي شود. آن وقت به آن لذت عظيمي که در جست و جوي آني مي رسي و ديگر نيازي نيست خود را براي ساختن کاخ رويايي به زحمت بيندازي. چيزي نيست که تو نيازمند آن باشي زيرا تو و من يکي مي شويم. بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چيزي بي نيازم. اگر عشقم را بپذيري مي شوي نور، آرامش و بي نياز از هر چيز. 



:: بازدید از این مطلب : 1307
|
امتیاز مطلب : 100
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : 16 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 
 وقتی به شدت عصبانی شدی دستهایت را در جیبهایت بگذار.  
1** یادت باشد بهترین رابطه میان تو و همسرت زمانی است که میزان عشق و علاقه تان به هم بیش از میزان نیازتان به یکدیگر باشد. 
2** مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.
3* اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن. 
4* هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی . 
5* یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
6* هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.
7* از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.
8* در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نمی کنی. 
9* وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو:  "برای چه می خواهید بدانید؟"
10* هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.
11* هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن. 
12*با زنی که با بی میلی غذا می خورد ازدواج نکن.
13* وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای. 
14* هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور. 
15** راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن. 
16 هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر. 
17** شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.
18* سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "  
19* هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد. 
20* چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد. 
21* وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.  
22** هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن. 
23* وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.  
24* در حمام آواز بخوان. 
25* در روز تولدت درختی بکار.
26* طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند. 
27* بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.
28* فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی. 
29* ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن. 
30* هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند. 
31* شیر کم چرب بنوش.
32* هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد. 
33** فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.  
34** از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.
35* فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند


:: بازدید از این مطلب : 1313
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 15 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

نكته را بیاموزید 1.بیاموزید كه خدا همیشه هست و همه جا حضور دارد. 2.بیاموزید كه دو نفر می توانند به یك نقطه نگاه كنند اما متفاوت ببینند. 3.بیاموزید درست نیست خودتان را با كسی مقایسه كنید. 4.بیاموزید كه كسی را نمی توانید وادار كنید عاشقتان باشد. 5.بیاموزید كه انسانهایی هستند كه ما را دوست دارند اما نمی دانند چطور عشقشان را ابراز كنند. 6.بیاموزید كه چند ثانیه طول میكشد تا زخمی در قلب آنها كه دوستشان داریم ایجاد كنیم،ولی سالها طول میكشد تا آن زخم را التیام دهیم. 7.بیاموزید خوشيخت هميشه كسی نیست كه بیشترین ها را دارد

 

 


:: بازدید از این مطلب : 1378
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 15 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
24 نشانه از خانواده خوشبخت

 

وَ مِن ءَاَيتِهِ أَن خَلَقَ لَكُم مِّن أَنفُسِكُم أَزوَجَاَ لّـِتـَسكُنُوا إِلَيهَا وَ جَعَلَ بَينَكُم مَّوَدَّةَ وَ رَحمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَأَيتٍِِِِ لِّقَومٍ َيتَفَكَّرُونَ

و از نشانه هاي او ( خدا ) اين كه از نوع خودتان همسراني براي شما آفريد تا بدان ها آرام گيريد ، و ميانتان دوستي و رحمت نهاد . آري ، در اين ( نعمت ) براي مردمي كه مي انديشند، قطعاً نشانه هايي است.

( سوره روم آيه 21 )

طبيعي ترين شكل خانواده ، اين است كه هيچ عاملي جز مرگ نتواند پيوند زناشويي را بگسلد و ميان زن و شوهر جدايي بيفكند . كوشش مصلحان جامعه – مخصوصاً پيامبران خدا – اين بوده است كه نظام خانواده ، يك نظام مستحكم و پايدار باشد و هيچ عاملي نتواند اين كانون سعادت را متلاشي گرداند . به هر حال خانواده خوشبخت نشانه هايي دارد كه ما دراينجا به چند نمونه آن اشاره مي كنيم . اميد است كه خانواده شما نيز برخوردار از اين نشانه ها باشد.

1 – در بين اعضاي خانواده جمله « به من چه يا به تو چه » ردوبدل نمي شود، چرا كه اعضا به گفتگو و مشورت منطقي اعتقاد دارند و احساس مسئوليت مي كنند.

2 – افراد به يكديگر اعتماد دارند و از اين اعتماد سوء استفاده نمي كنند و اعتماد را يكي از پايدارترين ويژگي ازدواج موفق و خانواده موفق مي دانند.

3 – تا جايي كه امكان دارد با هم هستند و در مهماني ها يا كارهاي مربوط به خانواده تنها نمي روند. همدلي، همكاري، همفكري، هماهنگي را بقاي خانواده خوشبخت مي دانند.

4 – با هم اتحاد دارند و در مسائل مختلف ، با گفتگو و مشورت به تفاهم مي رسند و سعي مي كنند اگر سوء تفاهم به وجود آمد، آن را در درون خود بدون اين كه كسي بفهمد، حل كنند.

5 – به سليقه ها و عقايد يكديگر آگاه بوده و به آن احترام گذاشته و عمل مي كنند.

6 – نسبت به هم شرم مسموم ندارند يعني خواسته هاي طبيعي خودشان را بدون نگراني يا خشونت ابراز مي كنند.

7 – به حريم يكديگر احترام گذاشته و از حدود مشخص شده خود فراتر نمي روند.

8 – نگران سلامت روحي و جسمي يكديگر بوده و از هم مراقبت مي كنند . اگر چنانچه مشكلي به وجود آيد ، سعي وافر در حل مشكل را دارند.



9 – در بيشتر اوقات لحظات خوشي را كه با يكديگر بوده اند مرور مي كنند؛ دنبال خاطرات تلخ نيستند، دوست دارند هميشه در خوشي، شادي و نشاط زندگي كنند.

10- براي فاميل ها و همسايه هاي خود اهميت قائل اند و پذيراي فاميل يكديگر هستند.

11 – از امور مالي يكديگر خبر دارند و چيزي را از يكديگر پنهان نمي كنند . صرفه جويي و پس انداز كردن جزء برنامه هاي اقتصادي خانواده هاي خوشبخت است.

12 – براي رشد يكديگر تلاش كرده و زمينه پيشرفت خانواده را فراهم مي كنند.

13 – افراد به هم افقي نگاه مي كنند نه عمودي . يعني هيچ كس خود را برتر از ديگري و در مقام قدرت نمي بيند. ديكتاتوري ، زور و قدرت طلبي حاكم نيست.

14 – همه اعضا احساس برنده بودن، موفق بودن، اميد داشتن مي كنند و خودشان را در زندگي برنده مي دانند.

15 – در كنار هم احساس امنيت و آرامش مي كنند نه ترس و اضطراب يا تنش و درگيري.

16 – علاقه، عشق، محبت، صفا و يكدلي خود را هم در رفتار و هم در گفتار به يكديگر ابراز مي كنند.

17 – از يكديگر انتظار بيجا و توقع نامناسب ندارند.

18 – اگر مشكلي پيش بيايد به راه حل فكر مي كنند و به دنبال مقصر و گناهكار نمي گردند. دست به علت يابي و ريشه يابي آن مشكل مي زنند و راه حل منطقي ارائه مي دهند.

19 هريك از طرفين پيوسته به فكر خوشحال نمودن و راضي نگه داشتن يكديگر هستند .

20 – زن و شوهر به خاطر همديگر زندگي مي كنند : اول خود بعد ديگران. زندگي آنها به خاطر بچه ها يا ترس از طلاق و حرف مردم نيست.

21 – زن و مرد مي توانند هر روز به دنياي اختصاصي يكديگر نزديكتر شوند، كار به مسائل خصوصي و زندگي ديگران ندارند.

22 – با درخواست هاي يكديگر برخوردهاي مثبت و منطقي دارند.

23 – زن و مرد در كنار يكديگر هستند نه رو در رو و رقيب يكديگر، بلكه رفيق هم هستند و واكنش منفي از خود نشان نمي دهند.

24 – خانواده هاي خوشبخت تلاش دارند كه بچه هاي خوب و خوشبختي نيز به جامعه تحويل دهند.



:: بازدید از این مطلب : 1354
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 14 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

[تصوير: 16.gif]

امّا آنچه از بردبارى و حلم منشعب مى‏شود:

1- كردار شايسته،
2- همنشينى با نيكوكاران
3- برطرف شدن پستى،
4- رهائى از فرومايگى،
5- اشتياق به نيكى،
6- دستيابى به درجات بالا،
7- گذشت،
8- مدارا،
9- إحسان،
10- سكوت.

پس اين ده چيز به بركت حلم گرد آيد

أمّا آنچه از علم منشعب مى‏شود:

1- بى‏نيازى در عين نادارى،
2- بخشش و كرم در عين نظر تنگى و خسّت،
3- هيبت و جذبه در عين خونسردى،
4- تندرستى در عين بيمارى،
5- نزديكى در عين دورى،
6- شرم و آزرم در عين خودستائى،
7- شأن و بزرگى در عين خوارى [ظاهرى‏]،
8- سربلندى در عين ناچيزى [ظاهرى‏]،
9- دانائى،
10- و اعتبار.

و اين مجموعه در پرتو دانش براى خردمند مهيّا شود، پس خوشا به حال خردمند و دانشمند!

و أمّا آنچه از رشد و هوشيارى منشعب مى‏شود:

1- درستى (در گفتار و كردار)،
2- هدايت
3- نيكوكارى
4- پرهيزگارى،
5- كاميابى،
6- پايدارى،
7- ميانه روى،
8- راستى،
9- جوانمردى،
10- شناختن دين خدا.

اين ده چيز از قبل هوشيارى براى خردمند فراهم شود، پس خوشا به حال آنكه اين دستورات را بر اساس يك برنامه صحيح برپا سازد

[تصوير: 15.gif]

[تصوير: 33.gif]
و آنچه از پاكدامنى منشعب مى‏شود عبارت است از:

1- خشنودى،
2- تسليم،
3- كاميابى،
4- آسايش،
5- دلجويى،
6- فروتنى،
7- پندپذيرى،
8- انديشه كردن،
9 بخشش،
10- گشاده دستى.

اينها مجموعه‏اى است كه از ناحيه پاكدامنى نصيب خردمندى مى‏گردد كه به خدا و قسمت او خشنود است.

و آنچه از خويشتن دارى منشعب مى‏گردد:

1- سازندگى،
2- فروتنى،
3- پرهيزگارى،
4- توبه،
5- انديشه كردن،
6- أدب،
7- نيكوكارى،
8- إظهار دوستى،
9- سود و دارائى،
10- خوشروئى.

اين مجموعه‏اى است كه با خويشتن دارى نصيب هر خردمند مى‏گردد. پس خوشا به‏حال آنكه مولايش به سبب اين خصلت (خويشتن دارى) اكرامش نمود

[تصوير: 35.gif]



:: بازدید از این مطلب : 1507
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 7 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 

 

 

 

 

- آه نميدونم چرا قلبم سنگين شده . اونقدر كه فكر ميكنم زمين نميتونه وزنشو تحمل كنه.

 

- رازي بين تو و قلب منه كه منو اسيرت كرده رازي كه خيلي دوست دارم بدونم چيه؟

 

- زندگيم همش شده خيال با تو بودن و تو را داشتن . كي ميشه اين خيالو تو واقعيت ببينم؟

 

- و كي مياد اون روزي كه  احساس تنهايي از وجود خسته من بار سفر ببنده.نميدوني تنهايي چقدر سخته.

 

 

 

- دستام گرماي دستاي تو رو كم داره و قلبم عشق و محبت تو رو

 

- و منتظرم تا بياي وبا حضورت اين كمبود ها رو جبران كني  . آره منتظرت ميمونم.

 

- ساحل قلبم به عشق امواج خروشان عشق تو احساس ساحل بودن  رو داره

 

- تو نذار اين ساحل احساس بودن رو  و من احساس دوست داشتن رو از دست بدم

 

 

 

- دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم

 

- اگه يه روز ديدي 100 نفر دوستت دارن بدون اوليش منم .اگه ديدي به نفر دوستت داره بدون اون يه نفر منم.

 

- راحت بگم اگه ديدي هيچ كس دوستت نداره بدون من مردم.

 

- من تو اين دنياي بزرگ ميون همه آرزوها يه آرزو دارم......تو.....

 



:: بازدید از این مطلب : 1495
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 15 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

 

کاش پیش من بودی

کاش دستانت در دستانم بود

و لطافت هزار ابر سپید بهاری را

در دست داشتم

و در اوج خوش بختی پرواز می کردم

کاش می توانستم به چشمانت نگاه کنم

و با هر نگاه من

هزار هزار واژه ناگفته عشق را



به یک باره به سوی تو روان می کردم

و با هر نگاه تو

شادی در چشمان من می جوشید

کاش می توانستم صدای گرم تو را بشنوم

تا چون آبشاری از نغمه های روح انگیز

بر عمق جانم جاری گردد

و همه غم های فراق را بزداید

 

من تورا می خواهم"

 

 

تو به من گفتی از این پس راه نماندست برو

ولی من ماندم و تقدیر چنین خواست که تو

بی وفاشی , بی وفا

من تورا خواسته ام

کنم هر شب فریاد

من به تو دل دادم

ونتوانم گذر از عشق توهرگز

من تورا خواسته ام

چون هنوزم عشقت

میزند زخم بر این دل زیاد

که تورا می خواند

و من هرگز نگردم از عشقت بیزار

من تو را خواسته ام, من تورا می خواهم, من تورا خواهم ساخت

 

 

لبخند لبانت را همیشه در رویاهای بی پایانم مرور می کنم٬شبی را که با برق

چشمانت شادی

نهفته در پشت بوته های دلدادگی ات را یافتم٬تو درخشش الماس نگاهت را

به من نمایاندی تا

وجود آکنده از عشقم را لبریز کنی و دیوانه تر از دیوانه صفتان در بیابان پهناور

شوق رهایش

کنی.

به حرمت چشمانت راز پنهان شده ی عشقم را در دلم٬در احساسم و در

تمامی وجودم نگه

داشتم و از آن چشم بر نتافتم و هیچ گاه برای یک لحظه ای کوتاه تو را از

ذهنم دور نکردم...

اما تو آنقدر غرق در افکارت بودی که فراموش کردی من٬کسی که در برابر

چشمان تو در حال

  پرپر زدن بود با اشاره ای می توانست خود را فدای تو کند..

آری !

من سرگشته تر از بیابان سرگشتگی و حیران تر از شیرین و عاشق تر از

لیلی ٬تمام وجودم

را ٬تمام عاطفه و مهرم را تقدیم تو کردم...

اما

تو آن چنان غرق در غروب دریای بی کران دیوانگی هایم بودی که پس از آگاهی از جنونم مرا

کنار زدی ..

آری ! از همان نوجوانی٬مرا٬جنونم را٬عشقم را و حسادتم را گم کردی.

بیا و پیدایم کن که من به دنبال کسی که پیدای دیگران است نمی روم.

من گمشده ام.... !!!!

بیا و پیدایم کن که تا هروقت بخواهی برای تو پیدا خواهم ماند٬قول می دهم تنها برای تو پیدا

بمانم.

 

 

کاش پیش من بودی



من با گرمای عشق تو زنده ام

چه زیباست

که تو تنها نیاز من باشی

و چه عاشقانه است

که تو تنها آرزویم باشی

و چه رؤیایی است

این لحظه های ناب عاشقی

و من همه زیبایی عاشقانه و رؤیایی را با فقط تو حس می کنم

و اگر غروری در من هست غرور عشق به توست

 

 

همچنان لحظه های سرد تنهایی می گذرد اما هنوز باور ندارم که تنهایم...!

همچنان عمر می گذرد ولی هنوز باور ندارم  که در این دو روز دنیا دو روز آن پر از غم است!

همچنان زندگی ساز خودش را می زندولی سرنوشت با آن ساز  نمی رقصد!

همچنان در حسرت بهار نشسته ام ، اما نمی دانم که خزانی زیباتر از بهار را پشت سر گذاشته ام !

این دل لحظه به لحظه بهانه هایش را بیشتر میکند  اما نمی داند حتی این بهانه ها نیز دیگر به یاری او نمی آید... !

همچنان هوای چشمهایم گریان است ،روزها بارانیست و شبهاطوفانیست ...!

همچنان این لحظه های نفسگیر زندگی را می گذرانم اما هنوز باور ندارم که دیگر هیچ امیدی در قلبم نیست !

امید من دیروز بود که گذشت ،امید من فرداست که از فردا نیز ناامیدم ...!

دیروز هر چه بود گذشت ، اما هر چه پیش خواهد آمد دیگر نخواهد گذشت و در دلم باقی خواهد ماند !

همچنان از نگاه گل پژمرده در گلدان خشک می فهمم که پرپرم!

همچنان از آواز بی صدای پرنده در قفس می فهمم که من نیز در قفسی به بزرگی دنیا اسیرم...!

همچنان از سکوت سرد شبانه می فهمم که آسمان بی مهتاب است و امشب نیز شب دلگیریست !

همچنان باید درون خودم فریاد بزنم ، درون خودم اشک بریزم و ناله کنم !

دلم میخواهد شاد باشم ،اما شادی جای دیگری اسیر است ...! 

دلم می خواهد امیدوار باشم ، اما امید من خواب است !

همچنان لحظه های سرد زندگی می گذرد اما هنوز باور ندارم که وجودم از سردی لحظه ها یخ زده است ...!

 

 

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

 



:: بازدید از این مطلب : 1396
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 15 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

آغشتو به غير من به روي هيشكي وا نكن
منو از اين دلخوشيا ، آرامشم جدا نكن
من براي با تو بودن ،پر عشق و خواهشم
واسه بودن كنارت ، تو بگو به هر جا پر مي كشم
منو تو آغوشت بگير آغوش تو مقدسه
: بوسيدنت براي من تولد يك نفسه
چشماي مهربونتو ، منو به آتيش مي كشه
نوازش دستهاي تو عادت تركم نمي شه
فقط توي آغوش خودم دغدغها تو جا بذار
: بپاي عشق من بمون هيچ كس جاي من نيار
مهر لباتو رو تن و روي لب كسي نزن
فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن من

عاشقان دل شكسته را اميد بايد



:: بازدید از این مطلب : 1646
|
امتیاز مطلب : 77
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 15 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو احتیاج!!
دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می
 
مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت'
 
چه زيباست بخاطر تو زيستن وبراي تو ماندن وبه پاي تو سوختن وچه تلخ وغم
 
انگيز است دور از تو بودن براي تو گريستن وبه عشق ودنياي تو نرسيدن ای
 
كاش ميدانستي بدون تو وبه دور از دستهاي مهربانت زندگي چه ناشكيباست
 

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد. بیدار باش

 

بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.قاب عکس توست اما شيشه ي

عمرمن است بوسه بر مويت زنم ترسم که تارش بشکند.تارموي توست اما ريشه ي عمر من است 



:: بازدید از این مطلب : 1757
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 15 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

آوای باد انگار آوای خشک سالیست

دنیا به این بزرگی یک کوزه سفالیست

باید که عشق ورزید باید که مهربان بود

زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست

 

سراغ از من نمی گیری چه شد افتادم از چشمت؟

منم فانوس لبخندت غرورت گریه ات خشمت اسیرم

      خسته ام سیرم مرا دریاب می میرم.

 

 

شانه های عاشقان گر تکیه گاه اشک هاست

پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی؟

 

 

شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست

این دل ما با نگاهی سرد پرپر می شود.

 

 

گر همین است خطایم که تو را دارم دوست

بعد از این بیشتر از پیش خطا خواهم کرد.

 

 

کو طبیبی تا شکافد قلب خونین مرا

تا ببیند من نمردم عشق تو کشته مرا

 

 

خنده را معنی ز سرمستی مکن

آنکه می خندد غمش بی انتهاست.

 

بهترین آرزوها را برایت به فرشته ها سپردم

 

           نگاهت به آسمان باشد.

 

 

 

 

 

جایت همیشه سبز است در خلوت خیالم

   خوبم به خوبیه تو گرچه نپرسی حالم.

 

 

 

تبسم شیرین عشق گوشه ای از نگاه خداست

            تنها به نگاه او می سپارمت. 

 

 

 

عشق یعنی اینکه ماباور کنیم

یک دل دیگر ارادتمند ماست.

 

 

 

آنکه می گفت ز یک گل نشود فصل بهار

چه خبر داشت که همچون تو گلی می روید.

 

 

 

بلبل باغ توام ازباغ بیرونم نکن

گرچه دور افتاده ام اما فراموشم نکن.

 

 

 

یه سم بوسه بهت میدم دو حرف اولش برای دشمنت

                           بقیش برای تو.

 

 

یه دنیا گل یه دنیا مهربونی

واسه تو که هم گلی هم مهربونی.

 

 

ضربان قلبم را روی خنده های تو تنظیم کردم

پس بخند تازنده بمونم.

 

 

آدما از جنس برگند گاهی سبزند گاهی پاییزی وزردند

زمستون دیده نمیشن تابستون سایبون سبزند

آدما خیلی قشنگن حیف که هر لحظه یه رنگن.

 

 

زیباترین حکایت دوستی به یاد هم بودن است نه در کنار هم.

 

 

من به اندازه جشمان تو غمگین مانده ام

      و به اندازه هر برق نگاهت نگران

      تو به اندازه تنهایی ام شاد بمان.

 

 

 

زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که

        با لبخندت زندگی میکنند.

 

 

     در کویر سرد عشق        این سخن از من بگیر

مرگ تو مرگ من است      پس تمنا میکنم هرگز نمیر.

 

 

سبد سبد شقایق          دلت پر از حقایق

   خدا کند بخندد            دلت همه دقایق

 

 

دنیا نمی گذرد این ماییم که رهگذریم

پس در هر طلوع و غروب زندگی را

احساس کن مهربان باش و محبت کن

شاید که فردایی نباشد.

 

 

آرزویم این است

نرود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز

و به اندازه هرروز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تورا می خواهد

و به لبخند تو از خویش رها می گردد

و تو را دوست بدارد

به همان اندازه که دلت می خواهد.

 



:: بازدید از این مطلب : 1704
|
امتیاز مطلب : 93
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 15 فروردين 1389 | نظرات ()