خدایا جرأتم ده تا بگویم راز دل با او
همان اویی که میخواهم همه هستی برای او
همان که برده از من تاب و عشق و هوش
همانی که مرا کردست با عطر تنش مدهوش
الهی قدرتم ده تا نگردد سست زانویم
به وقت دیدن رویش نگردد سست پاهایم
الهی قدرتم ده تا زبانم در دهان چرخد
زبانم بهر نام او درون این دهان چرخد
همه افکار من او شد ز بعد دیدن رویاش
نمیدانم چگونه بایدم رفتن سر کویاش
خیال من پریشان است و در سینه غمی دارم
از این آشوب و این ترس و از این تردید بیزارم
خدا یا بیش از این بازی نکن با من نیازارم
کز این تکرار هر روزه، ازاین بازی بیزارم